روزی سرصحبت بسته می رفت.

نا گهان چشمش به دیدن گوشی شنوا روشن گشت و گشاده...

سر صحبت که باز شد دو نفر در انتهای خاموش فنجان ته نشین شدند...

و هیچکس ندید سرصحبتی را که باز، بسته رفت!