بعضی اوقات راه دور، از نزدیک هم نزدیکتر میشود.فقط کافیست دل باشد، بخواهد، و برود... :)

کربلای کوچک ما هر چهارشنبه با دستان کوچک بچه ها یا همان فاطمیات بنا میشود و با دل های بزرگشان رنگ کربلا میگیرد.بچه هایی که یکبار تو را با شیطنت هایشان میکشند و باری دیگر با اشک ها و توسل عمیقشان...

میدانی گاهی فکر میکنم یکی از بزرگترین چیز هایی که در هیئت آموختم،خلوت در جمع است. افتخار به اشک است.بالا گرفتن سر و گریستن است.مانند اصل برهم نهی بار الکتریکی؛ انگار که هیچ کس غیر از تو و آن میدان قوی وجود ندارد.

میتوانی بگویی...

میتوانی ناله کنی...

آه بکشی...

دیگر زیر چادر پنهان شدن نمی خواهد...گریه برای او؛سربلندیست!

.

.

خلاصه هیئت فاطمیات، سهم این روز های من از کربلاست. :)

باید جمعی پیدا کرد تا در این جمع فراموشکار، فراموش نشود، یاد او در یادمان...