- زِینـِِـب
- جمعه ۱۰ دی ۹۵
- ۱۲:۱۹
- ۲ نظر
یکی در سرم،بر سر دردهایم، داد میکشد،داد!
هر وقت می آیم کمی فکر کنم ما چقدر بدبختیم که... یکی در آن جا میگوید: تو دیگر چه میگویی؟ تو که صبح به صبح مادرت بیدارت میکند و فلان وبهمان،تو دیگر از چه دم میزنی؟هان؟
حتی وقتی ترقوه ام شکست و برای جابه جا کردن کیف مدرسه ام،این و آن باید می آمدند. بازم هم برسر بغضم داد زد و گفت: مگر ندیدی این همه آدم را که بدون پا و دست زندگی میکنند؟!تو که در کل یک ماه دستت بستست چه دم میزنی؟؟؟
او شبیه افرادیست که در اتوبوس ها زندگی میکنند و منتظر میمانند تا یکی بگوید آه! فقط همین.کافیست بگوید آه، تا آن ها بیایند و تمام بدبختی های داشته و نداشته ی خود و تمام دنیا را بر سر آن بکوبند و در آخر وقتی او میرود با یک نگاه تاسف آمیز،سری برایش تکان دهند.
الان فقط ازش متنفرم چون تنها میتواند غر بزند یک ریز اهههههههههههههه