۳ مطلب در بهمن ۱۳۹۵ ثبت شده است

هیچکس

 

امروز از آن روز هایی است که دوست دارد بگوید هیچکس او را دوست ندارد و باز دوست دارد دیگری در جواب بگوید من تو را دوست دارم و باز بگوید دروغ است هیچ کس مرا دوست ندارد و باز دیگری بزند او را و بگوید من تو را واقعا دوست دارم و او دوست دارد با اندکی غم نگاهش کند و بگوید غیر از تو هیچکس مرا دوست ندارد و باز دوست دارد یکی دیگر بگوید من تو را دوست دارم و باز بگوید دروغ است هیچ کس مرا دوست ندارد و باز همان یکی دیگری بزند او را و بگوید من تو را واقعا دوست دارم و او دوست دارد با اندکی غم نگاهش کند و بگوید غیر از تو و او هیچکس مرا دوست ندارد و باز دوست دارد یکی دیگر بگوید من تو را دوست دارم و باز بگوید دروغ است هیچ کس مرا دوست ندارد و باز همان یکی دیگری بزند او را و بگوید من تو را واقعا دوست دارم و او دوست دارد با اندکی غم نگاهش کند و بگوید غیر از تو و او و آن دیگری هیچکس مرا دوست ندارد و باز دوست دارد یکی دیگر بگوید من تو را دوست دارم و باز بگوید و باز بگوید و باز بگوید...

جانان:)

+جانان؟ :)

_جانِ جانان؟ :)

 

#خوب_من:)

 چند نفر می توانند اینقدر مرا_مثل تو_دوست داشته باشند؟

چند نفر می توانند اینقدر تورا_مثل من_دوست داشته باشند؟

هفتاد سالگی

من این بار یک پیرمرد هفتاد ساله ام.با قدم هایی سنگین و یک عصای چوبی...

بر روی نیمکتی سبز مینشینم. نگاهم را جمع میکنم و پرده اش را بر این حجم خستگی میکشم. سرم را به عصایم تکیه می دهم و دیگر هیچ چیز، جلو دار خر و پف هایم نمیشود.

دوان دوان بیرون رفتم. هنوز منگ بودم، گونه هایم می سوخت. به اتاقم که رسیدم و روی تشکم ولو که شدم. تازه یادم افتاد. حواسم آن قدر پرت شده بود که یادم رفته بود بپرسم چگونه می توانم به چهارمین جریان رود، به لایه ی عمیق تر قرآن، برسم.
الیف شاکاف
کلمات کلیدی