- زِینـِِـب
- يكشنبه ۲۷ فروردين ۹۶
- ۲۱:۳۸
- ۰ نظر
دلم برای آمدنتان تنگ شده است. میشود بیایید؟
.
.
می شود به جای نشستن کمی ایستاد و به جای ایستادن کمی دوید و کمی کمتر بد بود و کمی بیشتر خوب...
می شود به جای دوست داشتن های خالی کمی پر تر دوست داشتو کمی بیشتر گوش داد و کمی کمتر دروغ گفت و بیشتر راست...
می شود به جای منتظر بودن های گاه و بیگاه، کمی بیشتر منتظر بود و کمی بیشتر حتی به قدر یک لیوان آب، او را خواست...
می شود به جای پول و کنکور و سلامتی...اول او را خواست و دوم سلامتیش را و سوم خود را برای او خواست و حاجت را از او...
دوست دارم یک روز بلند شوم و بگویم: من کنکور نمی دهم!
می دانم شاید باور نکنند و حتی اگر باور کنند فکرشان به سمت ازدواج می رود و من در دل بلنـــد به تمام این افکار خواهم خندید.
.
.
چرا همه فکر میکنند حتما باید به دانشگاه رفت؟ انگار یک قسمت از تکامل در دانشگاه اتفاق می افتد و هرکس نرود از دور داد می زند که آن قسمت تکاملش خالیست!
امروز که همه دانشگاه رفته اند چه تکاملی در آن ها دیده شده است که ما بگوییم« آهااا ایناهااش! تکاملشو دیدییی؟؟ عجب چیزیییه!!!»
اتفاقا خیلی ها همون قسمت تکامل قبلی را هم به باد می دهند چه برسد به جدید!
در کل انقدر سیستماتیک نباشیم. انگار از اول ابتدایی انداختنمون توی یک عدد ماشین ماهم بی اختیار رفتیم و رفتیم و رفتیم و خواهیم رفت و خواهیم رفت و خواهیم رفت...
در کل، لازم نیست همه کنکور بدن...همین!
فکر کنم منظورمو متوجه نشید...همین!
من با دانشگاه مخالف نیستم خودم هم میرم...همین!
ام...همین!